سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سعید عشق مامان و باباش

لباس خوشگل

سلام سعیدم -امروز سونوگرافی که نشون میداد شما پسری رو بردم پیش خانم دکتر -خانم دکترم گفت همه چی خوبه و نرماله .بعدش اومدم بیرون از مطب رفتم واست چند تیکه لباس خوشگل سفید و آبی گرفتم نمیدونی چقدر نازه بابا رضا که اومد خونه گذاشته بودم رو راحتی تا اومد تو چشمش خورد به لباسای نازت چقدر ذوق کرد پس فردا تولد عمو سعیده میخوایم بریم بهشت زهرا میخوام بهش بگم اسمشو برداشتیم میخوایم رو برادرزادش بزاریم ولی ای کاش خودش بود ...
26 دی 1390

سعید مامان

دیروز رفتم سونوگرافی تا ببینم عزیز دلم دختری یا پسر -خدا رو شکر همه چی خوب بود و خانم دکتر بهم گفت نی نی تون پسره -ناخوداگاه یاد عمو سعیدت افتادم -خیلی مهربون بود و خوشرو ولی خدا نخواست پیشمون بمونه و اونو برد پیش خودش و ما تصمیم گرفتیم اسم تو رو بزاریم سعید - به بابایی زنگ زدم گفتم نی نی مون پسمله خیلی خوشحال شد بعد خاله سحر زنگ زد و خاله نسرین و نسترن بعدش خاله سپیده فهمید چند ساعت بعدش دایی خسرو و زن عمو ستاره حالا دیگه باید به فکر اطاقت باشیم
23 دی 1390

بابا رضای مهربون

سلام عزیز دلم الان که دارم برات مینویسم تو خونه تنهام بابا رضا صبحها میره زنجان و شب برمیگرده واسه کارش خیلی دلم براش میسوزه گناه داره ولی چه میشه کرد من همیشه از خدا میخوام تو هم از خدا بخواه که بابا رضا سالم و سلامت باشه و خدا همیشه مواظبش باشه ...
13 دی 1390
1